-
يكشنبه, ۹ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۲۳ ب.ظ
-
۴۸۷
قصه تلخ است چه تلخ است بگویم یا نه
صبرتان می رود از دست بگویم یا نه
قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد
آتش فتنه چنان شد که خدا می داند
آنقدر دل نگران شد که خدا می داند
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقیست
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقیست
قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آبکشان عاقبت اندیش شدند
داشت آن طایفه هرچند صدایی دیگر
آب می خورد ولی فتنه ز جایی دیگر
آری آن صدر نشینان بنی صدر شده
خویش را قدر ندانسته و بی قدر شده
گاه از این سوی سخن گاه از آن سو گفتند
هرچه گفتند در آن روز دوپهلو گفتند
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقیست
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقیست
چشم ما در پی آن حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود
مگر این نغمه ز نای شهدا جاری نیست
مگر این زمزمه در خون خدا جاری نیست
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
کوفه کوفست ولی ترک سفر جایز نیست
اینچنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هرچه داریم من و تو ز محرم داریم
اینچنین است که ایران همه عاشورا شد
به سر انگشت دعا مشت خیانت وا شد