بیان شرعی
همانگونه که می دانید ملاک قبولی اعمال در قیامت، همراهی عمل با نیت تقرب به خدا (در عبادات) و تطابق ظاهر آن عمل با دستور شرع است. در زمان غیبت ائمه (علیهم السلام) منشاء دستورات شرعی (به فرموده خود معصومین) فقها و مراجع عظام تقلیدند. پس ملاک قبولی اعمال، مطابقت آن با دریافت اجتهادی (برای مجتهد) و تبعیت آن از فتوای مرجع تقلید (برای غیر مجتهد) است؛ به نظر مراجع عظام در این مورد نگاهی بیاندازیم:
همه مراجع بزرگوار تقلید بر این باورند که: «نگاه به فیلم های محرک و شهوت انگیز، جایز نیست و بین مجرد و متأهل تفاوتی ندارد»1
تصاویر و عکس های شهوت انگیز نیز به همین حکم ملحق شده است.
ایشان حتی به بهانه تحریک جنسی (مقدمه آمیزش جنسی با همسر) نیز چنین رفتاری را جایز نمی دانند: «تحریک شهوت با نگاه به فیلم هاى مبتذل و جنسى، جایز نیست»2
علت شناسی
این ناهنجاری رفتاری (هرزه بینی ) از نظر روانشناسان دارای علل عدیده ای میباشد مثل : آسیب های زمان کودکی ، استرس و فشارهای عصبی،رؤیاپردازی های شهوانی ،رفتارهای نامتعارف والدین آشنایان و دوستان و ... که ما در صدد بیان یک به یک آن ها نیستیم و در پی آسیب شناسی این مشکل هستیم .
آسیب شناسی
برخی آثار فاجعه آمیز این انحراف را می توان اینگونه برشمرد: این فیلم ها اثرات مخربی را در بافت خانوادها و به تبع آن در جامعه دارد و باعث تخریب بنیان های ارشی فرهنگی و اعتقادی افراد میشود غریضه جنسی که به خودی خود سرکش و قوی هست با دیدن این صحنه ها سر به طغیان بر میدارد دیگر نه زوجین از هم راضی میشوند و نه ازدواج مشکل را حل میکند افراد تنوع طلب شده و وقاحت این امر در نظرشان از بین میرود و مشکل به اینجا ختم نمی شود و روح و روان شخص را تخریب کرده و نابود میسازد .
این تصاویر چنان در ذهن ببیننده نقش می بندد که مدتهای مدید جلوی چشم می ماند در این جا بهتر است که به تجربه دکتر روان شناس، «مک گاف» در دانشگاه کالیفرنیا بپردازیم. یافته های او (که بسیار ساده شده اند) نشان می دهند که خاطرات تجربه هایی که به هنگام تحریکات احساسی (مثل تحریک جنسی) رخ می دهند، توسط هورمون غده آدرنال در مغز می نشینند و پاک کردن آنها دشوار است. این فرض می تواند تا حدودی اثر اعتیاد به هرزه نگاری و هرزه بینی را توصیف کند.
پژوهشگران آلمانی معتقدند که اعتیاد به دیدن صحنه های مستهجن سبب انزوا و دوری فرد از اجتماع و کاهش روابط اجتماعی او می شود.
دیدن عکس ها و فیلم های مبتذل، به ویژه جوانان را، در یک حال تحریک دائم قرار می دهد تحریکی که سبب کوبیدن اعصاب آنان و ایجاد هیجان های بیمارگونه عصبی و گاه سرچشمه امراض روانی می گردد.
این گناه، پیوند انسان با خدا را سست و در صورت استمرار، این پیوند را قطع و ایمان او را زایل می گرداند؛ غریزه جنسی انسان را به طور افراطی تحریک کرده؛ او را از فعالیت های مثبت انسانی بازداشته؛ به سمت ارتکاب فحشا و منکرات سوق می دهد. بدین وسیله انسانیت انسان که سرمایه وجودی انسان است را از او سلب می کنند.
محروم شدن از شیرینی و لذت انس با خدا: هشیار بودن این تصاویر در ذهن و مرور دائمی و ناخودآگاه آن، حضور قلب را در عبادات به خطر می اندازد و تکرار نافرمانی خدا، بهره رابطه با او را از لذت می اندازد.همانگونه که روایات نیز بر این امر تصریح دارند، ولنگاری جنسی و ارتباطی، باعث بروز قساوت قلب می شود و مرگ معنوی قلب را درپی دارد.
و اما عذاب های فوق تصور برای این گناه بی شرمانه هرچند عرصه قیامت، صحنه بروز تمامیت فرد است که عمل و رفتار نیز در آن دارای نقش است اما همانگونه که عرفا و فلاسفه اسلامی بیان داشته اند، تمامیت انسان به روح و نفس اوست. حال حال روحی که تمام توانمندی های خود را فراموش نموده و تنها به بعدی حیوانی، آن هم به شکلی نامعقول و نامشروع، پرداخته است، چگونه خواهد بود؟ کاشته های مزرعه کوچک دنیا، وقتی به وسعت بینهایت آخرت، گسترده می شود، این همه تأثیرات روحی و جسمی، چه نمایی خواهد داشت؟
مولای ما اما علی (علیه السلام) چقدر زیبا فرموده اند که: «نفس را مشغول نگاه دارد، که اگر چنین نکنی، او تو را مشغول [خود] خواهد کرد»
درمان
قبل از هر توصیه ای لازم است این موضوع مهم را به شما عزیزان یاد آوری کنم که در روانشاسی یک اصل هست که هر چه انسان را از چیزی بر حذر دارند و به شکل تحکمی مانع او شوند بیشتر جذب آن چیزی میشود که از آن نهی شده است مثلا در فضای اینترنت دقت کنید برای جذب مخاطب بیشتر مثلا می نویسند (بالای 18 سال) و اذهان ناخود آگاه به طرف آن هجوم می برند و بنا بر همین اصل الآن ما هر چه به خود و دیگران بگوییم نکن ،نبین،نرو، بدتر میشود .
چه باید کرد؟: بهترین راه اینست که ذهن را مشغول داریم دیگر جنبه هایش را پرورش دهیم تا آن جنبه ای را که مایل به حذفش هستیم در تنگنا قرار گیرد مثلا ذهن را به فعالیت واداریم مثل حل جدول
دیدن فیلم های جذاب و سالم مطالعه و عبادت ، ذهن را به هر چیز عادت دهیم همان جنبه برایش پر رنگ می شود و در همان راستا حرکت میکند مثلا افراد چاق اکثر اوقات دارند به خوراکی ها فکر می کنند و اینکه چیزی پیدا کنند و بخورند اگر ما خود به مطالعه عادت دهیم و به مطالعه مان جهت دهیم مغز ما به طور خودکار سایر جوانب را محدودتر می کند.
ببینید مولای ما اما علی (علیه السلام) چقدر زیبا فرموده اند که: «نفس را مشغول نگاه دارد، که اگر چنین نکنی، او تو را مشغول [خود] خواهد کرد».
نصب تصاویر معنوی در خانه نیز به گونه ای که جلوی چشم باشد مفید است.
و مهم تر از همه اینکه به خدا پناه ببریم و خود را دعا کنیم «ربّ انّی اَعوذُ بِک مِن هَمَزاتِ الشّیاطین و مِن خُطُوات الشیاطین». و از توکل به خدا و توسل به ائمه (علیهم السلام) غافل نشوید.
داستان جوان پاکدامن :
جوانک شاگرد بزاز ، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده است. او نمی دانست این زن زیبا و ثروتمند ، که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می کند ، عاشق دلباخته اوست و در قلبش ، توفانی از عشق وهوس برپاست.
روزی همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند. آنگاه به بهانه این که پارچه ها سنگین است ، نمی تواند تا خانه آن را به دست بگیرد و پول نیز همراه ندارد. گفت:
« پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پولش را بگیرد.»
مقدمات کار ، پیش تر از سوی زن فراهم شده بود. خانه از نامحرمان خالی بود و جز چند خدمتکار رازدار ، کسی در خانه نبود.
محمد بن سیرین ، که عنفوان جوانی را می گذراند و از زیبایی بهره مند بود، پارچه ها را بر دوش گرفت و همراه زن شد. تا قدم به خانه گذاشت ، در از پشت بسته شد . او را به داخل اتاقی مجلل راهنمایی کردند.
محمد منتظر بود که خانم هر چه زودتر بیاید و جنس را تحویل گیرد و پول را بپردازد . انتظار به طول انجامید . پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را آراسته بود. پا به اتاق گذاشت.
جوان زیبا ، بی درنگ فهمید که دامی برایش گسترده اند. گمان کرد که با موعظه و نصیحت یا خواهش و التماس ، خانم منصرف می شود ، اما دید این کار ، خشت بر دریا زدن است.
خانم زیبا ، عشق سوزان خود را برای محمد شرح داد. به او گفت:« من خریدار اجناس شما نبودم ، خریدار تو بودم!»
جوان ، زبان به نصیحت و اندرز گشود و از خدا و قیامت سخن گفت ، ولی در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد ، فایده نبخشید. زن گفت: چاره ای نیست باید کام مرا برآوری و همین که دید محمد در عقیده خود پا می فشارد ، تهدید کرد و گفت:
« اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی ، فریاد می کشم و می گویم این جوان نسبت به من قصد بدی دارد. آنگاه معلوم است که بر سرت چه خواهد آمد.»
موی بر بدن جوان زیبا راست شد. از یک سو ، ایمان و عقیده و پرهیزکاری به او فرمان می داد که پاکدامنی خود را از کف ندهد و از سوی دیگر ، سرپیچی از تمنای زن ، به بهای جان و آبرو و همه چیزش تمام می شد. چاره ای جز تسلیم ندید.
اما ناگهان اندیشه ای همچون برق از خاطرش گذشت. فکر کرد یک راه باقی است. باید کاری کنم که عشق این زن به نفرت تبدیل شود و خود از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم ، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را بپذیرم.
پس به بهانه مستراح ، از اتاق بیرون رفت و با سر و لباس آلوده به نجاست بازگشت و به سوی زن آمد. تا چشم زن به او افتاد. روی در هم کشید و بی درنگ او را از منزل بیرون کرد.
منبع: داستان راستان، شهید مطهری، ج 2، ص 53.
داستان حیا موسی و ازدواج یا دختر حضرت شعیب: موسی بدون توشه راه و سفر، با پای پیاده به سوی مَدْین روانه شد و فاصله بین مصر و مدین را در هشت شبانهروز پیمود، در این مدّت غذای او سبزیهای بیابان بود و براثر پیادهروی پایش آبله کرد، هنگامیکه به نزدیک مَدْین رسید، گروهی از مردم را در کنار چاهی دید که از آن چاه با دلو، آب میکشیدند و چهارپایان خود را سیراب میکردند، در کنار آنها دو دختر را دید که مراقب گوسفندهای خود هستند و به چاه نزدیک نمیشوند، نزد آنها رفت و گفت: «چرا کنار ایستادهاید؟ چرا گوسفندهای خود را آب نمیدهید؟»
دختران گفتند: «پدر ما پیرمرد سالخورده و شکستهای است، و به جای او ما گوسفندان را میچرانیم، اکنون بر سر این چاه مردها هستند، در انتظار رفتن آنها هستیم تا بعد از آنها از چاه آب بکشیم.»
در کنار آن چاه، چاه دیگری بود که سنگی بزرگ برسر آن نهاده بودند که سی یا چهل نفر لازم بود تا با هم آن سنگ را بردارند، موسی ـ علیه السلام ـ به تنهایی کنار آن چاه آمد، آن سنگ را تنها از سر چاه برداشت و با دلو سنگینی که چند نفر آن را میکشیدند، به تنهایی از آن چاه آب کشید و گوسفندهای ان دختران را آب داد، آنگاه موسی، از آنجا فاصله گرفت و به زیر سایهای رفت و به خدا متوجّه شد و گفت:
«رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ؛ پروردگارا! هر خیر و نیکی به من برسانی، به آن نیازمندم.»[1]
امانتداری و پاکدامنی موسی ـ علیه السلام ـ
دختران به طور سریع نزد پدر پیر خود که حضرت شعیب ـ علیه السلام ـ پیامبر بود[2]، بازگشتند و ماجرا را تعریف کردند، شعیب یکی از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسی ـ علیه السلام ـ فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت کن، تا مزد کارش را بدهم.»
صفورا در حالیکه با نهایت حیا گام برمیداشت نزد موسی ـ علیه السلام ـ آمد و دعوت پدر را به او ابلاغ نمود، موسی ـ علیه السلام ـ به سوی خانه شعیب حرکت کرد، در مسیر راه، دختر که برای راهنمایی، جلوتر حرکت میکرد، دربرابر باد قرار گرفت، باد لباسش را به
بالا و پایین حرکت میداد، موسی ـ علیه السلام ـ به او گفت: «تو پشت سر من بیا، هرگاه از مسیر راه منحرف شدم، با انداختن سنگ، راه را به من نشان بده. زیرا ما پسران یعقوب به پشت سر زنان نگاه نمیکنیم.»
صفورا پشتسر موسی آمد و به راه خود ادامه دادند تا نزد شعیب ـ علیه السلام ـ رسیدند.
ملاقات موسی ـ علیه السلام ـ با شعیب ـ علیه السلام ـ و مهماننوازی شعیب ـ علیه السلام ـ
شعیب ـ علیه السلام ـ از موسی ـ علیه السلام ـ استقبال گرمی کرد و به او گفت: «هیچگونه نگران نباش از گزند ستمگران رهایی یافتهای، اینجا شهری است که از قلمرو حکومت ستمگران فرعونی، خارج است.»
موسی ـ علیه السلام ـ ماجرای خود را برای شعیب ـ علیه السلام ـ تعریف کرد، شعیب ـ علیه السلام ـ او را دلداری داد و به او گفت: «از غربت و تنهایی رنج نبر، همه چیز به لطف خدا حل میشود.»
موسی ـ علیه السلام ـ دریافت که در کنار استاد بزرگی قرار گرفته که چشمههای علم و معرفت از وجودش میجوشد، شعیب نیز احساس کرد که با شاگرد لایق و پاکی روبرو گشته است.
جالب اینکه: نقل شده هنگامی که موسی ـ علیه السلام ـ بر شعیب وارد شد، شعیب در کنار سفره غذا نشسته بود و غذایی میخورد، وقتی که نگاهش به موسی (آن جوان غریب و ناشناس) افتاد، گفت: «بنشین از این غذا بخور.»
موسی گفت: «اَعُوذُ باللهِ؛ پناه میبرم به خدا.»
شعیب: چرا این جمله را گفتی، مگر گرسنه نیستی؟
موسی: چرا گرسنه هستم، ولی از آن نگرانم که این غذا را مزد من در برابر کمکی که به دخترانت در آبکشی از چاه کردم قرار دهی، ولی ما از خاندانی هستیم که عمل آخرت را با هیچ چیزی از دنیا، گرچه پر از طلا باشد، عوض نمیکنیم.
شعیب گفت: «نه، ما نیز چنین کاری نکردیم، بلکه عادت ما، احترام به مهمان است.» آنگاه موسی کنار سفره نشست، و غذا خورد.[3] در این میان یکی از دختران شعیب ـ علیه السلام ـ گفت:
«یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الْأَمِینُ؛ ای پدر! او (موسی) را استخدام کن، چرا که بهترین کسی را که میتوانی استخدام کنی همان کسی است که نیرومند و امین باشد.»[4]
شعیب گفت: «نیرومندی او از این جهت است که او به تنهایی سنگ بزرگ را از سرچاه برداشت و با دلو بزرگ آب کشید، ولی امین بودن او را از کجا فهمیدی؟»
دختر جواب داد: در مسیر راه به من گفت: پشتسر من بیا تا باد لباس تو را بالا نزند، و این دلیل عفّت و پاکی و امین بودن او است.[5]
ازدواج موسی ـ علیه السلام ـ با دختر شعیب ـ علیه السلام ـ
شعیب ـ علیه السلام ـ به موسی ـ علیه السلام ـ گفت: «من میخواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار (چوپانی) کنی، و اگر تا دهسال کار خود را افزایش دهی محبّتی از طرف تو است، من نمیخواهم کار سنگینی بر دوش تو نهم، اِن شاءَ الله مرا از شایستگان خواهی یافت.»
موسی ـ علیه السلام ـ با پیشنهاد شعیب موافقت کرد.[6]
به این ترتیب موسی ـ علیه السلام ـ با کمال آسایش در مَدْین ماند و با صفورا ازدواج کرد