-
يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ق.ظ
-
۵۵۵
( آغاز محرم 98 )
با هر قدم، دوباره می تپد دلم
مع کل خطوة ینبض قلبی
به شوق دیدن حرم
شوقا لزیارة الحسین
به یاد زینب… نشسته بر لب… سرود غم
نتذکر آلام زینب و نتردد المراثی
هرکس ز گوشه ای آمده
کل زائر قد جاء من بلد
اما شبیه یکدیگریم
و لکننا نشبه بعضنا البعض
دور از نژاد و رنگ و زبان
لا یهمنا اللون و اللغة و القومیة
گویا همه ز یک مادریم
و کأننا من أم واحدة
با هر زبان، با هر نژاد، ما عاشقان حیدریم
رغم اختلاف اللغات و بغض النظر عن تکثر القومیات
نحن عشاق حیدر
رزمنده ایم، تا وقتی ما زنده ایم
مجاهدون، مادمنا حیاً
به عشق تو بنده ایم
و بحبک متیما
تو بودی تنها …ز روی زهرا… شرمنده ایم
أنت بقیت وحیداً… ونحن خجلان…. من زهراء
این سیل جاری جمعیت
هذا السیل الجاری من الناس
کابوس هر شب دشمن ست
هو کابوس العدو فی کل لیلة
شور و دلاوری ارث ماست
نحن ورثة العشق والاستبسال
فردای این جهان روشن ست
وسیکون مستقبل العالم مضیئا
ذکر همه، این زمزمه، لبیک یابن فاطمه
من غلام نوکراتم
عاشق کربلاتم
تا آخرش باهاتم
تو همونی که میخوامی
دلیل گریه هامی
تا آخرش باهامی
عشق
یعنی به تو رسیدن
یعنی نفس کشیدن
تو خاک سرزمینت
عشق
یعنی تموم سال و
همیشه بی قرارم
برای اربعینت
آقای من
زندگیم و دستت دادم
تو این مسیر افتادم
ای عشق مادرزادم
حسین
در این نماهنگ، محمدحسین پویانفر به زبان فارسی و محمد فصولی به زبان عربی مداحی میکنند. سبک و شعر فارسی سروده سعید پاشازاده و شعر عربی سروده میثم کربلایی است.
شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده میکرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد.»
آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است.»
وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .
نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود میلرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعُِِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟ ؛ آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟»
پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.»
منبع:داستانهای علوی، ج4، ص210/ دارالسلام عراقی، ص301
2- ارادت حبیب بن مظاهر به امام حسین (ع) :
او از کودکی عاشق حسین(ع) بود به گونه ای که او را وقتی که به مکتب می بردند، معلم گفت: بگو «الف» گفت: حسین و... هرچه به او گفت، جواب داد حسین، روزی پیامبر اکرم(ص) از کوچه می گذشت دید کودکان بازی می کنند پیامبر اکرم نزد یکی از آنها نشست و شروع کرد پیشانی او را بوسیدن و با او ملاطفت نمودن، آنگاه او را روی زانوی خود نشاند و مرتب او را می بوسید، پرسیدند علّت چیست که با او این همه مهربانی می کنی؟ فرمود: «انّی رأیت هذا الصّبیّ یوماً یلعب مع الحسین(ع) و رأیته یرفع التّراب من تحت قدمیه، و یمسح به وجهه و عینیه، فانا احبّه لحبّه لولدی الحسین، و لقد اخبرنی جبرئیل انّه یکون من انصاره فی وقعة کربلا؛ براستی این کودک را روزی دیدم که با حسین همبازی بود، و دیدم که خاک جای پای حسین(ع) را بر می داشت و به صورت و چشمان خود می کشید. پس من او را دوست می دارم چرا که او حسین فرزندم را دوست دارد، و براستی جبرئیل خبر داد که او از یاران (و شهیدان راه) حسین در کربلا خواهد بود.
این شخص همان حبیب بود که بعدها نامه نوشت و از حسین(ع) به کوفه دعوت نمود، وقتی که حسین(ع) مسیرش را به کربلا تغییر داد، به حبیب نامه نوشت: «ای حبیب! تو خویشاوندی ما را با رسولخدا(ص) می دانی، و بهتر از دیگران ما را می شناسی، تو مرد آزاده و غیوری هستی، جان خود را از ما دریغ مدار، که رسولخدا(ص) در روز قیامت پاداشت خواهد داد.» حبیب نامه را دریافت کرد و با 11 نفر از بستگان خویش به سمت کربلا حرکت کرد، با این که پیرمرد شده بود ولی یاد عشق حسین(ع) در او روحیه می دمید و او را سرزنده می کرد.
هرچند پیر و خسته و دل ناتوان شدم | هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم |
پیرم که با قد کمان خود را به راهت می کشم | تا یک نظر بر من کنی ناز نگاهت می کشم |
مهمان این دشت بلا بر یاریت آماده ام | عالم اسیر داغ تو من هم به تو دل داده ام |
با زینب زهرا بگو تا جان به تن دارد حبیب | در یاری مولای خود از خون کفن دارد حبیب |
هنگامی که حبیب به شهادت رسید شکستگی و حزن در چهره امام حسین(ع) آشکار گشت، و در کنار نعش او این جمله را فرمود: «للّه درّک یا حبیب لقد کنت فاضلاً تختم القرآن فی لیلة واحدةٍ؛ خدا خیرت دهید ای حبیب تو شخص فاضل (و با کمال) بودی و در یک شب تمام قرآن را می خواندی.»
یکی از علمای بزرگ جناب حبیب بن مظاهر را در خواب دید که در غرفه های بهشتی به انواع نعمت های پروردگار بهره مند است و بساط نشاط براو گسترده، بعد از عرض ارادت گفت:
ای حبیب !چگونه شکر این نعمت را ادا می کنی که در جوانی خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودی، و در پیری موی سفید خود را در راه یاری فرزند پیامبر به خون خود خضاب نمودی؟ آیا آرزوی دیگری داری؟
فرمود : آرزو دارم به دنیا برگردم !و در زمره عزاداران حسین علیه السلام داخل شوم ، زیرا که از سید دو عالم شنیدم که فرمودند:
«هر کس در مجلس عزای فرزندم حسین (ع) از روی معرفت اشک بریزد، خداوند کریم ثواب صد شهید به او عطا فرماید ودرجات او را در بهشت بیفزاید.»