این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت رسمی شده است

مطالب ویژه


معرفی کتاب تنها زیر باران - شهید مهدی زین الدین

  • ۱۸۳۸
معرفی کتاب تنها زیر باران
( روایت هایی خوانده نشده از زندگی شهید مهدی زین الدین)
 
 

کتاب «تنها زیر باران» روایت هایی خوانده نشده از زندگی شهید مهدی زین الدین فردی که با درخواستش تحصیلش در دانشگاهای فرانسه مورد موافقت قرار گرفته بود اما ....

این اثر کوشیده است با روایت هایی نو و دست اول به برهه های کم تر خوانده شده زندگی شهید مهدی زین الدین بپردازد.

تفاوت متن این کتاب با کتبی که در حوزه زندگی این شهید نوشته شده در این است که تنها زیر باران با رعایت یک سیر تاریخی سعی کرده هر روایت را در زمان خود بیان کند؛ بدین ترتیب توانسته تصویر نسبتا جامعی از فراز و نشیب های حیات فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) ارائه دهد.

این کتاب در قطع رقعی و در 312 صفحه به رشته تحریر درآمده و از سوی انتشارات حماسه یاران وارد بازار شده است.

در بخشی از کتاب آمده است: «می‌خواست ادامه  تحصیل بدهد. قصد داشت برود خارج. به دانشگاه های معتبر جهان درخواست پذیرش داده بود. چون امام پاریس بودند برای دانشگاه های فرانسه هم فرستاد. مدارکش را که پست کرد، رفت دنبال یادگیری زبان. انگلیسی را یاد گرفت. زبان فرانسه را تازه میرفت که از پاریس برایش نامه آمد. با درخواستش موافقت کرده بودند. همه کارهایش را راست‌و‌ریس کرد تا برود. فقط مانده بود بلیط هواپیما بگیرد که...»


مهدی زین الدین، در اوج جوانی و با وجود تجربه کم در عرصه مدیریت و جنگ، تبدیل به یکی از شاخص‌ترین فرمانده‌های آن سال‌ها می‌شود و این یکی از مهم‌ترین دلایلیست که باید به خاطرش، از زین الدین گفت و از زین الدین شنید. زین الدینی که رهبر معظم انقلاب در توصیفش می‌گوید که او ستاره‌ای درخشان بود و فقدانش ما را داغدار کرد.

 

 

خاطره‌ای که در ادامه می‌آید برشی از کتاب تنها؛زیرباران است؛ روایتی عجیب از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین :

« هیجان‌زده پرسیدم: «آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم کوتاهی کرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده‌ن.»  عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ی درخشانش را کاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا که می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد.ـ قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس.هول‌هولکی گشتم دنبال کاغذ. یک برگه‌‌ی کوچک پیدا کردم. فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»ـ بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم»همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا کن.» برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش کردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو که سید نبودی!»ـ اینجا بهم مقام سیادت دادن.از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»

 

زندگی‌نامه و وصیت نامه شهید در ادامه مطلب